سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاوش

بعد از آزمایش مرموز فیلادلفیا (برای مشاهده شرح آزمایش فیلادلفیا کلیک کنید)، نیکلا تسلا اینبار طرح آزمایش بسیار مهمی را داشت که زائیده دانسته ها و ادراک وی از چگونگی سفر انسان در زمان بود. او راز این کار را کاملاً اتفاقی دریافته بود. او قوانین ابدی چهارچوب کیهان یعنی در هم تنش زمان و فضا را دستخوش تغییر کرد.

کسانی که کتابهای مرا قبلاً مطالعه کرده اند چندان شوکه نخواهند شد. تسلا مردی با هوشی فرا انسانی و نبوغی ذاتی بود. بعضی وقت ها که درباره چنین انسانهایی می اندیشم، فکر می کنم که آنها موجوداتی از آنسوی کهکشانها هستند . شاید متعلق به این سیاره انسانی نبوده اند. اعتراف می کنم از اینکه نیکلا تسلا را مردی فرا زمینی می پنداشتم احساس خرسندی می کردم. درباره این مرد مرموز صدها سوال بی پاسخ در ذهنم انباشته شده است اما از این مطمئنم که عمر من آنقدر کفاف نخواهد داد تا شاهد پاسخ هایی برای بسیاری از این سوالاتم باشم. بنابراین چند سالی است تحقیق درباره او را به کلی کنار گذاشته ام. دورانی که دانش آموز ابتدایی بودم نیکلا تسلا چندان شخصیت دوست داشتنی ای نبود و کلمه تسلا همردیف با توطئه گر سیاه یا جادوگر تاریکی تعبیر میشد. حتی با وجود کارهای شگفت انگیزی که درعلم الکتریسیته و مغناطیس انجام داده بود اسم تسلا به ندرت در کتابهای درسی دیده میشد و آموزگاران سعی می کردند درباره او و کارهای او چیزی نگویند.


اما جای شکر بسیار هست که بعضی افراد پی به این بی انصافی هایی که در حق تسلا روا داشته شد بردند و به او و خدماتش اینبار در مقام یک دانشمند نابغه توجه نشان دادند. به جرات می توانم بگویم تسلا پایه گذار قرن بیستم است. این شایعات درباره او نه تنها منجر به خدشه دار شدن چهره وی شده بلکه چهره انسانیت را نیز خدشه دار کرده بود. دولت ایالات متحده آمریکا بسیاری از اختراعات تسلا را به نام خود وی ثبت کرده است  و مجوز تولید دستگاه های اورا صادر کرده بود. این اخراعات تسلا و سرمایه گذاران حامی او را خشنود می کرد. موتور جریان متناوب که بسیار کارآمد تر از موتورهای ساخت رئیسش توماس ادیسون بود به عنوان بهترین اختراع آن دوران نام او را بر سر زبانها انداخت. علاوه براین او چندین اختراع مهم هم داشت که معمولا ادیسون آنرا تغییر داده و به نام خودش ثبت می کرده است (شما اسمش را بگذارید دزدی علمی). من بخوبی می دانم که تسلا علاوه بر کار در کارگاه ادیسون مواقعی را به طراحی و ساخت دستگاه های جدید در خفا و دور از چشم دیگران اختصاص می داد. درباره چیستی این اختراعات تسلا اطلاعات چندانی در دست نیست. اینها طرح هایی بود از ذهن و خیالپردازی های خود تسلا نشات می گرفتند و بسیاری از آنها قبل از اینکه به واقعیت بپیوندند دور انداخته و یا نیمه کاره متوقف می شده است. از این دست طرح ها می توان به جارو برقی بسیار پر قدرت با مکش زیاد، موتور پیشران موشکی، مبدل انرژی خورسید و نور به الکتریسیته و بسیاری دیگر نام برد. اینها تنها بخشی از تراوشات ذهنی تسلا بود که با سالهای اول قرن بیستم همخوانی نداشت. او بسیاری از یافته ها و طرح های خود را به مهندسان دیگر واگذار می کرد و بسیاری را نیز در روزنامه ها می نوشت و بصورت کاملا رایگان در اختیار مردم و رقیبان خودش قرار میداد زیرا که این طرح ها برای ذهن مهندسی چون او کوچک و خفیف می نمود. او تفکرات عجیبی مثل غلبه بر جاذبه زمین، نامرئی کردن انسان و اشیا و سیاحت در زمان را در سر می پروراند. این تفکرات نه تنها در دوران او بلکه در دوران ما نیز ادعاهایی بلند پروازانه و بسیار گستاخانه به نظر می رسند. در زمانی که به عنوان افسر اطلاعات ارتش آمریکا خدمت می کردم از نزدیک شاهد بعضی از کارهای محرمانه تسلا که برای دولت انجام میداد بودم. آمریکا و روسیه از اوایل دهه هفتاد میلادی سلاح پرتوی ذره ای که تسلا مخترع آن بود را استفاده و آزمایش می کنند.


امروزه نمونه هایی از اختراعات تسلا توسط بعضی از کشورها دوباره بازبینی شده و ارتقا داده می شوند. دولت ها بودجه های هنگفتی برای شبیه سازی آنچه که تسلا انجام داد اختصاص می دهند. جالب اینجاست که با وجود اینهمه سرمایه گذاری و خرج نیروی زیاد کاری بسیاری  از این شبیه سازی ها با شکست مواجه می شوند. زیرا این در سال 1895 و با به وجود نیکلا تسلا بود که آزمایشی کوچک به منجر به اختراعی بزرگ می شد. یکی از مهمترین کارهای مهم تسلا تولید موتور مغناطیسی بود که انرژی الکتریکی را به انرژی میکانیکی تبدیل می کرد. تسلا با توجه به این ایده اش که اجسام رسانا بر روی تشکی از میدان مغناطیسی در هوا می چرخند موتور الکتریکی را ساخت که هم اکنون نیز در بسیاری از وسایل الکتریکی خانه ما کاربرد دارد. از دیگر تلاش های او که جلب توجه میکند فرکانس رادیویی و انتقال برق از طریق اتمسفر و ایجاد یک شبکه برقی الکتریکی هوایی در سرتاسر زمین بود. رویایی که هیچ وقت به واقعیت نپیوست. اما تسلا این تلاش ها را رها کرد به دلیل اینکه پروژه ای تازه را شروع می کرد، پروژه ای مالیخولیایی و آمیخته با دیوانگی انسان برای سفر بین گذشته، حال و آینده. اما چه چیز او را به فکر انجام چنین کار به ظاهر نا ممکنی انداخته بود؟ و چرا تسلا فکر می کرد می تواند در زمان سفر کند. پاسخ بسیار شگفت انگیز است. زیرا او چندین سال قبل از اینکه بودجه این پروژه را از دولت آمریکا دریافت کند طرح خود را ریخته بود و آزمایشاتش را مو به مو انجام داده بود. او به راز سفر در زمان دست یافته بود. او در آزمایشاتش از ولتاژ بسیار بالا و میدانهای مغناطیسی در جهت های مختلف استفاده کرد و شکافته شدن زمان و فضا را به عینه دید. تسلا موفق شده بود دریچه ورود به تونل زمان ایجاد کند. او با روی هم گذاشتن مشاهدات خود نتیجه گرفت پی به راز اینکار برده است و به همین دلیل تن به آزمایشات وحشتناک سپرد.

در حقیقت اولین آزمایش های  تسلا برای سفر در زمان، از سال 1895 شروع شد. یک روزنامه نگار مجله نیویورک هرالد در شماره روز 13 مارس 1895 چنین می نویسد: «من با تسلا در یک کافه کوچک آشنا شدم. او با من دست داد و به من گفت امشب همراه خوبی برای شما نخواهم بود چون واقعه شگفت انگیزی  را تجربه کردم. من در حال یک آزمایش  وارد یک میدان مغناطیسی جریانی با اندازه 3.5 میلیون ولتی شدم یکی جرقه بزرگ به شانه چپم خورد و مرا چند فوت آن طرف تر پرتاب کرد. اما خود را به یکباره در بیرون از آزمایشگاهم یافتم. برای چند لحظه بدنم فلج شده بود و دچار سوختگی شده بودم. دستیارم دیده بود که چگونگی غیب شدنم را دید. اگر جریان را قطع نکرده بود فکر می کنم می میمردم.». این شرحی است که روزنامه نگار  از تجربه ای که تسلا در یک آزمایش داشت در روزنامه آن چاپ کرد البته با کمی دست اندازی و لحنی که این ادعای تسلا را مسخره می کرد.

در این گزارش می بینیم که تسلا وقتی در آزمایشگاهش حضور داشت، بعد از برخورد جرقه خود را در خیابان می یابد در حالی که دچار سوختگی شده بود. این وضعیت سالها بعد در آزمایش فیلادلفیا هم تکرار شد. اما متاسفانه اتفاقی که برای تسلا افتاده برای ملوانان آن کشتی به مدت طولانی رخ داده و کشتی با همان شرایط غیب شده و کیلومترها دورتر ظاهر شده بود. این آزمایش با فلاکت همراه بود و ملوانهایی که در آزمایش شرکت کرده بودند یا در اثر جراحات سوختگی مردند و یا اینکه حافظه وعقل و خود را برای همیشه از دست داده دیوانه شدند. شاید چیزی که این قدر تسلا را در آن زمان دچار منفوریت کرده بود این بود که دانسته ها و یافته های او به دست انسانهایی افتاده بود که هرگز به اندازه خود تسلا خیرخواه نبوده اند. به هر حال کارهایی که تسلا برای سفر در زمان انجام داده بود هنوز هم برای بسیاری از انسانها بصورت رازی بزرگ در هاله ای از شگفتی قرار دارد.


[ یکشنبه 91/8/28 ] [ 6:38 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

it"s so funny...if i put a feed on Payamresan that contains Iranian singer"s lyric,no one likes or comments on it!!!for sure they have so much problem with even their lyrics!!!!!!God,can i see the mass changes with my eyes


[ شنبه 91/8/27 ] [ 11:9 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

بچه ها اینم عکس گروه ماست با دوستای گلم نیم ساعت پیش از اجرای کنسرت اماتوری در پارک چمران کرج

یاد اون موقع ها با دوستان عزیزم بخیر..

اگه گفتین من کدوم یکی هستم؟


[ پنج شنبه 91/8/25 ] [ 1:17 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

So disgusting are the people who talk about other people..who don"t know anything about others and tell something bad about them!!!!..it"s really bad to always give your stupid ideas about people when you"re not asked to do so!!!..it will be so disgusting to be proud and mock others when you even don"t look at youself in mirror!!..it"s better for you stupid men to shut your mouthes and at first overcome your shortcomings,then talk about others


[ پنج شنبه 91/8/18 ] [ 11:43 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

 

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

 

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟


[ چهارشنبه 91/8/10 ] [ 9:20 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

آخه بی وفا، تو که کشتی منو....خودت گفته بودی که خیلی دوستم داری..یادت نیست...درسته، من اشتباه کردم و 5،6 ماه بهت کم محلی کردم..ولی خوش انصاف وقتی دوباره دیدمت یهو قلبم ریخت..با تمام وجودم عاشقت شدم..تا حالا انقدر عاشق کسی نشده بودم..تو برام عزیزترین شدی..ولی هرچی ازت معذرت خوهی کردم، محلم ندادی...دیگه چقدر باید نازتو می کشیدم...با تمام وجودم دوستت دارم...حتی حالا که دیگه برات اهمیتی ندارم....عکساتو که می بینم بی اختیار گریه می کنم..چشمات جام شرابه..چه چشمایی...قلبمو می سوزونه بی محلیات.................

 

 

 

 

 


[ پنج شنبه 91/8/4 ] [ 5:27 عصر ] [ یک محقق ] [ نظر ]

زخـمـی کـهنـه امــ

سایـه ی رنـجی پـایان یـافتــه،

دوستـت دارمــ

و بـه لـمـس ِ سرانـگشتـانـت

بـر سایـه ی ایـن زخمــ

دلـخوشمــ.

 

کاش دنیا می مُرد

دلم نیامد بگویم آدم ها!

آنوقت

هیچکس

سراغی از ما نمی گرفت

من لَم می دادم به خیالی که خیال نبود

و تو

تکیه می دادی به من

و مُدام شعر می خواندی

شعر شعر شعر ..

عمری بیهوده نمی گذشت!

دلــم خـیـلــی بــیــشــتــر از حـجـمــش پـــُر اســت ؛

پــُـر از جــایِ خــالـیِ تـــو

پــُـر از دلــتــنـگی بـرای نگــاهِ تـــو

پــُـر از خــاطـراتِ قــدم زدن

در کـوچــه پــس کــوچـه هـــای شــهـر بـا تــو

پــُـر از حــس پــرواز

پــُـر از تــو . . .

دلـتـنـگـی هــا


گـاه از جـنـسِ اشـک انـد و گـاه از جـنـسِ بـغـض ؛

گـاه سـکـوت مـی شـونـد و خـامـوش مـی مـانـنـد

گـاه هـ ـ ـق هـ ـ ـق مـی شـونـد و مـی بـارنـد . .

دلـتـنـگـیِ مـن بـرایِ تـو امـّـا

جـنـسِ غـریـبــی دارد . . .

از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .

اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !

کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .

بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!

تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی

طعنه زدی به غصه هام ، گفتی بهم نمیرسیم

گفتی زیادی واسه من ، فرقی نداره بی کسیم

خسته شدم از منه تو ! از من و این غرور سرد

بسه دیگه حرفی نزن ، خسته شدم از این نبرد

تو و غرور لعنتی ، من و شبای پر سکوت

تموم این زمین برام ... شده مثه کویر لوت

میترســـم از شــبی

تــو باشــی وُ شـــعر نبـــاشد وُ حــس جنــون ..

میترســـم از روزی

شـــعر باشــد وُ عشــق باشـــد

امـــا

تــو نبـــاشــی ،

مــن باشـــم و ُ یـــک دل خون

روشـن اسـت کـه خـسـتـه ام

زیـرا آدمـیـان در جـایـی بـایـد خـسـتـه شـونـد

از چـه خـسـتـه ام، نـمـی دانـم

دانـسـتـنـش بـه هـیـچ رو بـه کـارم نـیـاید

زیـرا خـسـتـگـی هـمـان اسـت کـه هـسـت

سـوزش زخـم هـمـان اسـت کـه هـسـت

و آن را بـا سـبـبـش کـاری نـیـسـت

آری خـسـتـه ام و بـه نـرمـی لـبـخـنـد مـی زنـم

بر خـسـتـگـی کـه فـقـط هـمـیـن اسـت

در تـن آرزویـی بـرای خـواب

در روح تـمـنـایـی بـرای نـیـنـدیـشـیـدن!

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست

و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوشتر بود در پرده‎ی وهم خیال

صبح روشن را صفای سایه‎ی مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع

در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرو مانده است در دریای اشک

مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز توفان حوادث فارغ است

کوه گردون‌سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته‎ایم

ورنه این صحرا تهی از لاله‎ی سیراب نیست

آن چه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست

ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوه‎ی صبح و شکرخند گل و آوای چنگ

دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می‎جویی «رهی» در ملک عشق؟

موج را آسودگی در بحر بی‎پایاب نیست

حتے از هَمین راه دور...

شاید تو

سُکـوت میـان کلاممــ ـ ـ بـاشـے...

دیـده نمی شوی!

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـے کنمـ ...

شایــد تــو...

هَیاهـوی قلبـمــ ـ ـ بـاشـے ...

شنیـده نمـے شوی...

امـا مـن، تـو را نـفس مـے کشمـ ـ ـ ... دیوانه وار

میگیره قلب چشمام ، از بس که گریه کردم

دیگه نفس ندارم ، مثل یه روح ســـــــــردم

با ســـاز کهنه امشب ، آهنگ غم رو ساختم

توی قمار عشــــــقت ، بدجور دلم رو باختم

سینه حـــــــریم درده ، قلبم اجاق خاموش

دیگه طپش نداره ، یادم تو رو فـــــــــراموش

در ســــتایش ِ چشــــمهایــت

شــعری نــمیتوان گفت

خاضـــعانه

تنــها بــاید

تماشـــا کــرد ، مســت شد ، رهــا شد ...

 

شب شکــــــنم به عشق تو ... هنوز ماه من تویی

عشـــــــــــق تو شد گناه من ... رمز گناه من تویی

قبله عشــــــــق من شدی ... لحظه عاشقی من

عـــــــــطر خوش ترانه ای ... شرط نگاه من تویی

تو عمق سلول نگات ... اســـــــــــیر و زندون توام

خوشم به حبس این نگاه ... که اشتباه من تویی !

 

 

  

 

 

 

 



 
 

یکی را دوست می دارم ،

ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش میکنم ، شاید بخواند از نگاه من ،

که او را دوست دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

‹ و ا ی › به برگ گل نوشتم من ،

که او را دوست می دارم

ولی افسوس ، او گل را به زلف کودکی آویخت ،

تا او را بخنداند صبا را دیدم و گفتم صبا ،

دستم به دامانت بگو از من به دلدارم ،

تو را من دوست می دارم

ولی ناگه ، ز ابر تیره برقی جست

و روی ماه تابان را بپوشانید

من به خاکستر نشینی ،عادت دیرینه دارم

سینه مالا مال درد ، اما دلی بی کینه دارم

پاکبازم من ولی ، در آرزویم عشق بازی

مثل هر جنبنده ای ، من هم دلی در سینه دارم

من عاشق ، عاشق شدنم

در کدامین مکتب و مذهب ، جرم است پاکبازی

در جهان ، صدها هزاران پاکباز ، در سینه دارم

کار هر کس نیست مکتب داری این پاکبازان

هدیه از سلطان عشق ، بر هر دو پایم پینه دارم

من عاشق ، عاشقشدنم 

من از بیراهه های هله بر می گردم و آواز شب دارم

هزار و یک شبی دیگر ، نگفته زیر لب دارم

مثال کوره می سوزد تنم از عشق ، امید طَرب دارم

حدیث تازه ای از عشق مردان حَرب دارم

من عاشق عاشق شدنم ، من عاشق عاشق شدنم

 

 

 

به همین سادگی رفتی بی خداحافظ

عزیزم سهم تو شد روز تازه سهم من اشک که بریزم

به همین سادگی کم شد عمر گلبوته تو دستم

گله از تو نیست میدونم خودم اینو از تو خواستم

به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی

هر جا هستی خوب و خوش باش

تا ابد بغض صدامی تو رو محض لحظه هامون نشه باورت

یه وقتی که دوست ندارم اینو به خدا گفتم به سختی

من اگه دوست نداشتم پای غم هات نمی موندم

واست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم

اگه گفتم برو خوبم واسه این بود که

می دیدم داری آب می شی ،

می میری اینو از همه شنیدم دارم از دوریت می میرم ؛

تا کنار من نسوزی از دلم نمی ری عمرم نفسامی

که هنوزی تو رو محض خیره هامون که نفس نفس

خدا شد از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جدا شد

تو که تنها نمی مونی من تنها رو دعا کن

خاطراتمو نگه دار اما دستامو رها کن

دست تو اول عشق بپسرش به آخرین مرد مردی

که پشت یک دیوار واسه چشمات

گریه می کرد گریه می کرد گریه می کرد

 

هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟

یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟

 
  آیــا تـو هـم هر پــرده ای را تا گشودی؟

 

  از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟

 
 اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟

 

از زیـــر امــــواج آســـمـان را تــار دیدی؟

 

نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟

 

از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟

 

در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟

 

دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟

 

آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک



خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟

 

رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟


بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟؟

 حقـا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل تـ

 او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی

 

                                                     

میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
 

میگذره یه عمری اما ، از خیالت رفتنی نیست
 

داغه عشقه هیچکی مثله ، اونکه پس میزنتت نیست
 

چقده تنهاشی وقتی ، هیچکسی هم قدمت نیست
 

چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
 

که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه
 

چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی

 

بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباشی

 

چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه

 

که دلش یه جایه دیگست و همه وجودش ماله اونه

 

 چقده برای اونکه ، جون میدی غریبه باشی

 

بگی میخوام با تو باشم ، بگه میخوام که نباش

 

لعنت به عشق اول...........از خیالت رفتنی نیست

 


 


[ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 12:13 صبح ] [ یک محقق ] [ نظر ]
درباره وبلاگ

لینک دوستان
برچسب‌ها وب
آرشیو مطالب
امکانات وب